برنامه: تفریح کنار یه دریاچه



سه راهی. مثل همیشه برعکس برنامه. به جای راست پیچیدن به چپ. یه روستا. در همه خونه ها پر از سبدهای گل. خیابون ها شنی ولی به نحو غیر قابل تصوری تمیز. یه کافه.
-چی می خوری؟
-قهوه با شیر و شکر.
-لیست غذا می خوای؟
-آره. ممنونم.
-یه نون دارچینی.
-فقط همین؟
-آره. فقط اومدم اینجا که ببینم قهوه خونه های روستایی چه جورین.
-خوبه! از کجا اومدی ....
-.....
.
.
.
-قشنگه. مثل چای خونه های سنتی ما می مونه. این پنجره های نقاشی شده. این رومیزی ها. این گلدونای شیشه ای ...
-ممنونم. آره. خیلی صمیمیه ....
-....
.
.
.
-اینجا خونه قیمتش چنده؟
-.....
-اجاره ای چنده؟
-....
-دوری از شهر اذیتتون نمی کنه؟
-....
-امکانات چی؟ تلویزیون کابلی دارین؟ اینترنت؟
-....
-میدونین. این همیشه رویای من بوده که تو یه روستا زندگی کنم.....
-رویای خیلی هاست ...
.
.
.
لذت رانندگی با پای برهنه... مزرعه ها... چلچله ها رو پشت بوم خونه ها لونه کردن. من تا حالا اینجا چلچله ندیدم. ذوق می کنم.
.
.
.
دنج دنج کنار دریاچه. شیرجه مرغای دریایی واسه نونایی که تو آب انداخته میشن. عیبی نداره اونهایی رو که اینا نمی خورن حتما ماهیها می خورن.
.
.
.
مرغابی وحشی....
.
.
.
دیوانه کننده! دیدن پرواز یه مرغ ماهیخوار از نزدیک! با اون منقار ملاقه ای عجیب. خاطره یه کتاب قصه قدیمی. داستان مرغ ماهیخواری که در برکه ای که داشت کم آب می شد ماهیها رو به امید نجات از مرگ گول می زد و توی منقارش می برد تا به دریاچه ای پرآب برسونه ولی وسط راه می خوردشون. نقاشی استخون ماهیها وسط بیابون مثل پتک تو سرم می خوره. دوباره سیاست... نه! نه! این مرغ ماهیخوار اون نیست. پرواز این واقعا باشکوهه. مطمئنم تو منقارش هیچی ماهی مسافری نیست...