صبا به تهنیت پیر می فروش آمد




گرد جهان گردیده ام، بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیز دیگری.


تو قهرمانی از جنس دیگری، مَرد. حتی تو از جنس گنجی هم نیستی. تو و سلطانی و چند تن دیگر آبروی عدالت و وکالت این ملکید. تو هم می توانستی مانند هزاران وکیل بالارتبه و پایین رتبه دیگر وکالت را به گندآبی بدل کنی، اما تو جیز دیگری، تو بوی عدل می دهی مَرد، بوی صلح، بوی آزادگی. آزادگی، آزادگی. دوست دارم این کلمه را ده هزار بار بنویسم.


تو بوی آزادگی می دهی مَرد. آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی، آزادگی ...


خوش آمدی، می دانم باز خواهی گشت به سلول نموری که باید جایگاه دشمنان این مرز و بوم باشد. ولی همین هم غنیمت است که راستی قامتت را یکبار دیگر هم بدون بند ببینیم. عیدت مبارک قهرمان من. مانده نباشی قهرمان من. هیچ بهاری بی تو مباد، هیچ فصلی بی تو مباد، هیچ ماهی، روزی، دمی بی تو مباد پهلوان من.

 

آزادی موقت ناصر زرافشان، اسطوره دفاع از حقیقت، مبارک باد.