ی او

تلخی نکند شیرین ذقنم، خالی نکند از می دهنم
عریان کندم هر صبح دمی ،گوید که بیا، من جامه کنم
در خانه جهد، مهلت ندهد، او بس نکند، پس من چه کنم
از ساغر او گیج است سرم،
و ز دیدن او جانست تنم
تنگ است بر او هر هفت فلک
، چون می رود او در پیرهنم
از شیره او من شیر دلم،
در عربده اش شیرین سخنم
میگفت که تو در چنگ منی،
من ساختمت، چونت نزنم
من چنگ توام،
زخمه بزنی، زخمه نزنی من تنتننم
حاصل، تو ز من دل بر نکنی
، دل نیست مرا، من خود شکنم

م