فداکاری




((
من به خاطر تو تو را ترک می کنم.
من چون نمی توانستم تو را گرم کنم رفتم.
لازم نیست عشق به وصل ختم شود.
تو حالا به جای چشم من در قلب من هستی.
من می خواستم کسی بهتر از من را بیابی.
من از تو می گریختم چون می ترسیدم سرمای من در تو نفوذ کند.
تو خودت برای خودت رقیب ساختی.
مثل دوست فقیری بودم که چیزی نداشتم به دوستم بدهم.
))

بازهم بگو! می توانی جشن فداکاری بگیری. عید ایثار! به همه بگو مرا به خاطر من ول کرده ای. می گویند آه! چه عشق زیبایی! که می داند در این پوستین فداکاری با من چه کردی؟ وقتی مرا با تمام قولهایت به اینجا می کشاندی فکرش را کرده بودی که روزی به نام فداکاری تمام خسته شدنهایت را و آرامش خواستنهایت را پنهان می کنی؟ (نگو که اینها را نگفته ای وقتی روزی صدبار کلماتت جلویم رژه می روند.)
می توانی مرا در قلبت نگاه داری و دیگری را در چشمت. یکی سهم دل و یکی سهم دیده. این دوستی بی آزاریست، نمی خواهد وقتی پایم بگذاری، بقیه اش را می توانی در کنار دیگری بگذرانی و همه جا ادعای ایثار در عاشقیت شود. کلمات زیبایی هستند. که می فهمد تو چه می کنی؟ بگذار همه فکر کنند که تو به خاطر من رفته ای. و وقتی می روی در کنار دیگری می خواهی از شدت درد دوری من کاسته شود. (تو چقدر بی رحمی!!!)
ولی بدان! من با تو گرم می شدم. من نمی خواستم بروی. من نمی خواستم در دلت باشم. من نمی خواستم برایم اینگونه فداکاری کنی. من نمی خواستم برای خودم رقیب بسازم. من عاشق همان سرمایت بودم. تو هنوز هم خودخواهی!‌ آنقدر خودخواه که به جای من تصمیم می گیری. من هوس تو بودم. یادت است چقدر به من گفتی برای همیشه می مانی؟ یادت هست؟ می توانی ده صفحه برایم بنویسی که اگر من می ماندم برایت این بدی را داشت و آن بدی را! می دانی که توجیه است. اگر می گفتم من همه این بدیها را دوست داشتم می ماندی؟

پ.ن.

((گفتم منو تو هم باید همین کار را کنیم.برای این مردم دو چیز خیلی مهم است.دین و ناموس. قبول کن که شاید ماهم روزگاری مجبور شیم با دین اونها بازی کنیم....!!!!))
من قبول نمی کنم. هیچوقت! این را بدان که من هیچ وقت با هیچ کس بازی نمی کنم. این از نظر من اوج دنائت و پستی است. ریحان! کاش آن لطافتت اسیر خود بزرگ بینی نشود. کاش هیچگاه به این نیندیشی که حق داری قیم کسی باشی (حتی حیوانی) و بازیچه اش کنی. خواهشم یادت رفته؟ شاید! ولی اکنون التماست می کنم. نگذار مهربانی و صداقتت در پای کثافت و سیاست زدگی اطرافت به ابتذال کشیده شود. تو چگونه این کلمات را بر زبان آوردی ریحان؟ تو با خودت چه می کنی؟ نگرانت هستم. می فهمی؟ تو را بخدا!