شریفه من، تو فقط ده سالت بود.


زنی خواهرشوهر ۱۰ ساله‌اش را کشت.

دوست دارم این خبر رو تا آخر عمرم با خودم تکرار کنم و باهاش بمیرم و زنده شم. دوست دارم از شدت بغض بمیرم. تن کبود ندیده شریفه که یادم میاد تمام تنم می‌لرزه. به رعشه میفتم. سرم رو توی دستام میگیرم. اشکام می‌خوان چشمام رو پاره کنن. گاهی فکر می‌کنم دیوونه‌ام. می‌دونم که تقریبا هیچکی با خوندن این خبر به رعشه نمیفته. کسی بابت اون دیوونه نمیشه. توی سرش نمی‌زنه.

دوستی هست که یه خبرگزاری نیمه شخصی راه انداخته. در واقع خبرهای جالبی رو که اینور اونور پیدا می‌کنه میذاره روی یه وبسایت منطقه‌ای خبری. واسه من هم خبرها رو با مسنجر می‌فرسته. خبری که این بار فرستاده بود خبر فجیع تجاوز دسته‌جمعی به یه دختر ۲۴ ساله در یه شهرستان بود. کنار خبر این لینک رو دیدم. زنی خواهرشوهر ده ساله‌اش را کشت. چرا اون لینک این خبر رو هم نفرستاده بود؟ اهمیت خبریش کمتر بود؟ نه فقط به یه دلیل. چون به اندازه خبر قبلی اروتیک نبود. چون یه جنایت جنسی نبود. چون اون تو خبر قبلی هم اصلا به دختری که بهش تجاوز شده بود و صدمه روحی که دخترک بیچاره خورده بود فکر نکرده بود. این اهمیت اروتیک جنایت بود که اون رو جذب کرده بود.

شریفه کوچولوی من. شریفه من. تن ده ساله‌ات تاب نداشت اون همه شکنجه رو تحمل کنه؟ شریفه من. شریفه چهارساله من. تن کوچولوی تو تاب نداشت؟ می‌دونم تو توی شش سال چه کشیده بودی که به من نمی‌گفتی. من دارم دیوونه میشم. شاید نه از دست اون حیوونی که تو رو شلاق می‌زد. شاید نه از دست اون حیوون بیچاره‌ای که برادر تو بود. از دست اونا که هر روز زندگیم رو باهاشون می‌گذرونم و نمی‌بینم با شنیدن این خبر تنشون بلرزه. من بدم میاد، من بدم میاد. من از اونایی که تو لجن زندگی احمقانه عاشقانه‌شون زندگی می‌کنن بدم میاد. از اونایی که تو کثافت کتاباشون غلت می‌زنن بدم میاد. از اونایی که تو لجن روشنفکریشون نفس می کشن متنفرم. از اونایی که تو مرداب دینشون، کاسبیشون، همسرداریشون، خوردنشون خفه شدن بدم میاد. من از همه این سیاستمدارهای پست فطرت حالم بهم می‌خوره. شریفه کوچولوی من، حالا کی بالای منبر واست روضه شکنجه می‌خونه؟ کی واست شیون می‌کنه؟ کی واست زار می‌زنه؟ کی عاشقت میشه؟ کی واست کتاب می‌خونه؟

زهرای شکنجه گر من، زهرای وحشی من، زهرای حیوون من، زهرای قاتل من، زهرای بیچاره من، چرا هیچکسی بهت یاد نداده بود که میشه یه بچه چارساله رو دوست داشت؟ چرا کسی یادت نداده بود که میشه حتی عاشقش بود؟ چرا کسایی که تو رو آواره کرده بودن بهت نگفته بودن توی سختی‌هایی که توی بیچاره داشتی، بازم میشه یه بچه ده ساله رو دوست داشت. چرا نگفته بودن حتی تو دوره تحقیر شوهرت در آوارگی یه کشور غریب، موقع‌های بیکارشدنش، بی‌پولیتون میشه یه دختر چارساله رو نشوند روی پا و واسش قصه گفت. چرا هیچ روشنفکری از لای کتاباش بیرون نیومد که بهت بگه: زهرا، من به بابات میگم نزندت. نمیزارم هر روز زیر بار کتک خوردت کنه تا تو هم وقتی بزرگ شدی بتونی شریفه ده‌ساله رو رو روبروت بنشونی، ببوسیش و موهاش رو شونه کنی. چرا تو کشور تو، تو کشور من هیچکی عاشق بقیه نیست؟ چرا به همه یاد دادن هم رو شکنجه کنن؟ هم رو بکشن، هم رو منفجر کنن؟ چرا وقتی با مادرت می‌رفتی روضه رقیه و گریه می‌کردی، یا تو خیابون تابوت کوچولوی علی‌اصغر رو میدیدی و اشکات جاری می‌شد، کسی نمی‌گفت این اشکای خوشگل مال اینه که تو مهربونی، تو میتونی عاشق بشی، نه مال اینکه تو رو به جنایت عادت بده. چرا کسی به تو نگفته بود: زهرا، عزیزم، شیلنگ مال آب دادن گلهاس نه واسه پژمرده و پرپرکردن شریفه کوچولوی من.

زهرای کثافت من، زهرای بیچاره من. من دوستت دارم، همونقدر که شریفه رو . من ازت متنفرم همونقدر که شریفه رو دوست دارم. من بیشتر از تو از همه کثافت‌هایی که هر روز باید باهشون شب و روزم رو سر کنم متنفرم. من از خودم متنفرم که زنده‌ام و شریفه‌های من شبها با تنهای زخمی پردرد می خوابن. یا مجبور میشن از خونه‌هاشون فرار می‌کنن و شبهاشون رو کنار بدن زمخت حیوونات وحشی در رختخواب‌های پرخون به روز برسونن. یا توی خونه‌های هدایت وسیله خوشی شب‌های عشرت حاکمان شرع و عرف بشن. یا وسیله تجارت و تقریح شیوخ جونور‌صفت عرب بشن. من بدم میاد. من دلم گریه میخواد.