قدری نام و نشان

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست/ منت خاک درت بر بصری نیست که نیست 
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری/ سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست 
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب/ خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست 
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی/ سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست 
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند/ با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 
من از این طالع شوریده برنجم ور نی/ بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست 
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش/ غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست 
شیر در بادیه عشق تو روباه شود / آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست 
آب چشمم که بر او منت خاک در توست / زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست 
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست / ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست 
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است / در سراپای وجودت هنری نیست که نیست