قدری نام و نشان

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست/ منت خاک درت بر بصری نیست که نیست 
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری/ سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست 
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب/ خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست 
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی/ سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست 
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند/ با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 
من از این طالع شوریده برنجم ور نی/ بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست 
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش/ غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست 
شیر در بادیه عشق تو روباه شود / آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست 
آب چشمم که بر او منت خاک در توست / زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست 
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست / ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست 
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است / در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ق.ظ

خیال شیرین تو
قشنگ بود ... خیلی
فقط همینو می تونم بگم
با یه موسیقی که دارم گوش می دم عجین شده
-----
شب خوشی داشته باشین
می خواستم آدرس وبلاگمو بنویسم
ممکنه مثل اون دفعه بگید اومدی واسه وبلاگت بازار گرمی راه بندازی
!

مهرداد دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.darkdream.blogsky.com

من یادم نمیاد به هیچکس همچین حرفی زده باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد