پایان



آروم تموم شد. من سر و صدا نکردم. تحریک نکردم، معذرت خواهی هم کردم بدون اینکه اشتباهی کرده باشم. با هیچکی دعوا هم نکردم. کی ضرر کرد؟ نمی دونم. ولی من نبودم که ضرر کردم. من اصلا به فکر سود و ضرر خودم نبودم. آروم تموم شد. من هم آروم مردم. هیچکی نفهمید. پاک مردم و با صداقت. هیچکی نفهمید که مردن یعنی چی.

نظرات 11 + ارسال نظر
۱۳تا پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:05 ب.ظ

منم مردم ولی یه مردن با سر و صدا...من از کسی معذرت خواهی نکردم حتی فریادم زدم...من می دونم مردن یعنی چی...روزهاست که بی دلیل ئر شهر گشت می زنم و به دنبال دست گرمی در جیب کتم می گردم.تو ندیدیش؟

مهرداد جمعه 27 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:34 ق.ظ

چرا، دیدمش. تنهاست و بیتاب. ماتش برده. نمی دونه چی شد. نمی فهمه. فقط می دونه کسی تحملش رو نداشته. کسی به گرمیش حسودیش شده. کسی اتتقام عقده عشق های به نتیجه نرسیده ش رو از اون گرفته. می دونه که دیگه راهی نیست. نگران سرمای یه دسته. یه دست که پر از بی تابیه. دوست داره آروم بشه و سرنوشت رو بپذیره.

۱۳تا جمعه 27 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:39 ب.ظ

سرنوشت جیه؟سرنوشت رو ما می سازیم نه دیگران.....

مهرداد شنبه 28 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:15 ق.ظ

نه، شاید بشه سرنوشت رو تغییر داد، ولی هزینه داره. هزینه ای که باید پرداختش. شترسواری دولادولا نمیشه. خیلی سخته همه چیز رو با هم داشت.

سید دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.moradian.blogfa.com

ببخش که مزاحم این مناظره ی زیبای دونفره شدم. کاش از دستهای گرم و بی امان لیلی من نیز سخنی بگویی. دل تنگم کوه کن

سید دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:39 ب.ظ http://www.moradian.blogfa.com

بودن یا نبودن شیرین مهم نیست کوه کن ! مهم تیشه ی آخریه که بایس به جا بزنی ! بزن برادر!

[ بدون نام ] دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:40 ب.ظ

چه خوش بی مهربونی هر دوسر بی که یکسر مهربونی دردسر بی اگه مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی!.... خون جیگر نشی کوه کن؟...

مهرداد دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 05:48 ب.ظ

با تشکر از ابراز احساسات دوستان.

سید چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:48 ب.ظ

راستی سلام میشه برای گلنازم آفلاین بذاری داوود گفت ۱۲ آذز تولدمه یادت نره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

۱۳تا سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:56 ق.ظ

یادته اون روز تو اون رستوران که غذاش آشغال بود؟ مرغ سوخاری رو می گم...بهت گفتم همش مثل یه خواب بود حالام می گم...دیگه رفتی و هم نفس من نفس نمی کشی...مهرداد همش مثل یه خواب بود.کاش یکی بیدارم کنه و بگه تو هنوز نیومدی ایران...

سید چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 ب.ظ http://www.moradian.blogfa.com

شما ایرونی کوه کن؟... خوشحال می شم ببینمت . اگه افتخار بدین . و یه آیدی بدین شماره بدم و دعوتت کنم . میشه به گلناز بگی تولدمه؟ دو روز دیگه؟ یعنی می خواد ساده از کنارش بگذره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد