دیدار از جنوب



نمی دانم چرا یاد سعیدی سیرجانی افتادم که قبل از قتلش توسط اطلاعات در اعتراف گفته بود که او را به حنوب برده اند و با نشان دادن جبهه ها باعث شده اند او از کردارش پشیمان شود. بخوانید:

« وقتی انقلاب شد من فکر می‌کردم این یک انقلاب کمونیستی با پوسته اسلامی است اما وقتی به سرزمین‌هائی که روزگاری رزمندگان ایرانی دلاورانه با دشمن متجاوز می‌جنگیدند رفتم ،‌ وقتی دیدم جوان ۱۶ ساله‌ای که در اوج احساس شور و نشاط ، به جای خوشگذرانی به جبهه‌ها آمده و در وصیت خویش از خداوند طلب شهادت می‌کند ، وقتی آنهمه ایثار و خلوص را دیدم به اشتباه بودن تفکرات خویش پی بردم ، دریافتم که عمری در راه خطا رفتم و از ایدئولوژی بر حق حاکم ، برداشتی کاملا ناصواب داشته‌ام ، حال صراحتا بر اشتباه خویش اعتراف می‌کنم و امیدوارم اگر خداوند عمری عطا فرماید به جبران مافات بپردازم ، هر آنچه در سالهای پیشین در کتاب‌های خویش نگاشته‌ام یکسره از آبشخور فکر منزوی و بدبین من نشات می‌گرفته و تمامی باطل است ، استغفرالله و اتوب الیه »