صندلی خالی






مثل همیشه مثنوی ام را بر میدارم و می روم تیم هورتونز، یک قهوه ساده بزرگ سفارش می دهم، می روم روی آن میز دو نفره گوشه کنار ویترین شیشه ای می نشینم. تکست مارکر فسفری و صورتی و مدادم را در میاورم. قصه شیر و خرگوش است. به هر جایی که می رسم که ذوق می کنم. سرم را بالا می کنم. ذوق زده نگاهت می کنم که مثلا هستی. که مثلا تو هم ذوق کرده ای. می گویم می بینی چی می گه؟ حال می کنی؟ هیچ نمی گویی. مثل همیشه. حالا دیگر سبک شده ام. بی توجه به کسانی که کنجکاوانه نگاهم می کنند و تعجب می کنند از های لایت کردنهایم، با صدای بلند خواندن هایم، اشک ریختن هایم و ذوق کردنهایم و مات بردنهایم به صندلی روبرویی، بساطم را جمع می کنم و می روم.