تعطیل


اینجا هم تعطیل شد. خسته شده ام. شاید (امیدوارم) به زودی خودم را هم تعطیل کنم.
نظرات 5 + ارسال نظر
ف چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:44 ق.ظ http://gastby.persianblog.com

انگار من خیلی دیر با اینجا آشنا شدم ...

ريحان دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:00 ب.ظ

کاش می شد اين دنيا رو تعطيل کرد...!کاش می شد بی خيال!

ارام یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:16 ب.ظ http://tanine-mahtab.persianblog.com

امیدوارم

کاپیتان پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:49 ب.ظ http://tehrantofq.blogsky.com

دوست عزیز - ببخشید از تاخیر - به لیست اضافه شدید. به جمع سبز ما خوش آمدید.

ریحان بقیه دو تا نظر بالا شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:45 ب.ظ

و بر تو حسودی می کرد که می توانی او حداقل برای لحظاتی گرم کنی.به تو می گفت بر خود ببال که من هرگز نتوانستم کسی را گرم کنم.او برای تو رقیبی نساخت.او از تو کمک خواست .تو خوب برای خود رقیب ساختی و نشریه و گروه و سمینار و جلسه را کردی رقیب خود.در صورتیکه تو با او بودی هر جا که بود.گرمای وجود تو بود که به او انرژی حرکت می داد.نمی توانست تو را گرم کند.از این غمناک بود...!باور کن غمش را!او هیچ نداشت که به تو بدهد.ولی خیلی چیزها به او داده بودی.مثل دوست فقیری بود که هیچ ندارد برای زادروز دوستش بدهد.تو در خیالت با نوشتن برای او گرم می شدی و انتظار پاسخی نداشتی ولی او چه...او حالا چطور باید گرم می شد.قول داده بود که جوابت را ندهد.نمی توانست هر روز نامه تو را ببیند و سکوت کند.او می لرزید و لرزش تو را هم حس می کرد.می خواست از ذهنت برود...!!!ولی این روزها او را دیدم.چنان خودش را با ویژه نامه سرگرم کرده بود که یادش برود هیچ ندارد که به تو بدهد.گفتنم دیگر نباید بلرزی.لبخندی از روی تمسخر زد و گفت حتی دیگر از نامه هایش هم گرم نمی شوم.او دیگر حتی برای نمی نویسد...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد