فانوس قرمز را روشن کن.

این بی اغراق یکی از زیباترین فیلم هایی بود که دیده بودم. اینکه خود را به فرهنگ کشور خودت یا هر کشور دیگری محدود کنی بی شک باعث می شود برای رشد خودت زندان بزرگی بسازی.  این فیلمی است که اگر فقط محو لوکیشن ها هم بشوی تا آخر تماشایش می کنی. مهم نیست که سونشیان تحصیل کرده است. به زودی او هم تلاش می کند مثل همه شود. رقابت بر سر مردی که دوستش ندارد. مردی که اصلا مهم نیست کیست. مهم رسومی است که او را مرد می کنند یا ارباب می کنند. وقتی فیلم را می بینی یک چینی می شوی. فیلم نمی گذارد چیزی از رسوم نفهمیده از دستت در برود. و فانوس ها، فانوس ها کافی هستند تا یک فیلم را بیش از حد جذاب کنند. اینجا فانوس ها همه چیز خانه اربابی هستند. فانوس های روشن، خاموش یا پوشیده. سرنوشت هرکسی با فانوس ها تعیین می شود. اینکه برگزیده ای، نادیده گرفته می شوی یا تنبیه شده ای. اختلاف بزرگی بین ظاهر و باطن افراد وجود دارد. بدها خوبند، خوبها بدند، بعضی ها را هیچ وقت نمی توان فهمید. اصلا نه بدند و نه خوبند. کنیزک بیچاره، کنیزک بدجنس. نمی دانی چرا باید از دستش عصبانی باشی یا چرا باید دلت برایش بسوزد یا چرا باید مرگ با غرورش را بستایی. ولی اینجا مثل همه نمی شوی اگر اندکی بدانی. نمی شود مثل همه شد، نمی شود مثل همه نشد، حتی نمی شود نبود. پس اینجا دیوانه می شوی.

Raise the Red Lantern

Zhang Yimou, Taiwan / Hong Kong / China, 1991

بازی زیبای ابرستاره سینمای چین لی گونگ (  ۱  و   ۲ )  فراموش نشدنی است. فراموش نشدنی است.

نقد گاردین را بخوانید.