من قایقم نشسته به خشکی




من، چهره‌ام گرفته،
من، قایقم نشسته به خشکی.
با قایقم نشسته به خشکی، فریاد می‌زنم:
«وامانده در عذابم انداخته‌ست،
در راه پر مخافت این ساحل خراب،
و فاصله‌ست آب،
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان، اما،
بر من،
بر قایقم که نه موزون،
بر حرفهایم در چه ره و رسم،
در التهابم از حد بیرون.
در التهابم از حد بیرون،
فریاد برمی‌آید از من:
«در وقت مرگ که با مرگ،
جز بیم نیستی و خطر نیست،
هزالی و جلافت و غوغای هست و نیست،
سهو است جز به پاس ضرر نیست»
با سهوشان،
من سهو می‌خرم.
از حرف‌های کامشکن‌شان،
من درد می‌برم.
خون از درون دردم سرریز می‌کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می‌زنم.
من، چهره‌ام گرفته،
من، قایقم نشسته به خشکی،
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یکدست بی‌صداست.
من، دست من کمک ز دست شما می‌کند طلب.
فریاد من شکسته اگر در گلو، و گر
فریاد من رسا،
من از برای راه خلاص خود و شما،
فریاد می‌زنم.
فریاد می‌زنم!

نیما

پ.ن. حیفم می آید تنهایی شعر نیما را به چیزی آلوده کنم ولی می خواستم اینجا برای خودم این لحظه را ثبت کنم. نگاهی به روزنامه اینترنتی روز شماره ویژه انتخابات بیاندازید. (اینجا را کلیک کنید.) این لجن پراکنی و لمپنیزم حاصل کار مترقی ترین طبقه ژورنالیست های اصلاح طلب است که مثلا (باز هم می گویم مثلا) به دلیل منورالفکر (؟؟؟)بودنشان از کشور مثلا تبعید (به مثلا دقت کنید) شده اند. فکر نمی کنم هیچ ننه قمری به این خاله زنکی باشد و هیچ آشغالی با این شناعت دروغ بگوید. طرفداران منورالفکرشان هم چنان در لجن غلت زده اند که دیگر این بوی تعفن آزارشان نمی دهد و با آن صفا هم می کنند. دوست دارم اسمهای نویسندگان را داشته باشم تا روزی فراموششان نکنم و باز هم به جای انسان اشتباهشان نگیرم:
مهرداد شیبانی - ابراهیم نبوی - احمد جلالی - حسین باستانی - آرش غفوری - فرناز قاضی زاده - مسعود بهنود - مهدی هنرپرداز - جمشید اسدی - نیک آهنگ کوثر - عرفان قانعی فرد