گند سیگارچی ها- کور و کچل ها



افتضاح روزنامه نگاری و وبلاگ نویسی در آمده است. حال آدم را به می زنند. از دم کلفتهایی مثل شمس الواعظین که بگذرم و آدمهای مسخره ای مثل ابراهیم نبوی و حسین درخشان را که کارشان به مرز دلقک بازی رسیده کنار بگذارم این نسل آشغالی که مهمترین بهای فعالیت سیاسیشان ذکر اسمشان در یک رادیوی وابسته به اروپا یا آمریکا ست( حالا حتی اگر رادیوی لمپنی مثل رادیو فردا باشد) و امیدشان این است که از این محل بتوانند به پناهندگی یا زندگی در خارج برسند. این مصاحبه اخیر آرش سیگارچی نشان می دهد که کسانی که آدم در ایران به عنوان روزنامه نگار و فعال سیاسی نگاهشان می کند چیزی به جز یک سری شارلاتان نیستند که می خواهند آزادای را بهانه ای برای ممر معاششان کنند. راستش را بخواهید برایم اصلا عجیب نخواهد بود اگر هر کدام از این ها به جاسوسی برای بیگانه هم تن در دهند. با این مصاحبه فهمیدم که حمهوری اسلامی خیلی وقتها بیخودی به کسی گیر نمی دهد. شما هم بخوانید:


-البته اگر تو مصاحبه را با اسم مستعار بکنی و بعد آن ها اسم ترا بیاورند و همین برایت دردسر بشود حق داری که اعتراض کنی!
- خب آره ، اما من فکر نمی کردم و الان هم مطمئنم که کار من در مصاحبه با فردا اشکال نداشت و حتی اگر اشتباه ادیتورینگ رادیو انجام شد این نباید مشکلی برای من ایجاد کند.به هر حال من یک روزنامه نگاری هستم که جای و نشانی من مشخص است .در حقیقت ماجرا این بود که کیوان حسینی یک مصاحبه با نام مستعار با من می کنه که بخش شامگاهی رادیو فردا آن را اشتباها پخش نمی کنه و بجای آن مصاحبه ای دیگری از من در مورد دانشجو ها که یکسال پیش انجام داده بودم پخش می شه که اطلاعات از همین جا پی قضیه را می گیرد آن هم نه اطلاعات گیلان بلکه از تهران می آیند دنبالش !


- پس در اصل اشتباه از تحریریه بوده...
- آره ... اما بعد از احضار شهریور ماه که تو هم در جریانی ، در مجموع برخورد خوبی با من از سوی دوستان رسانه ای نشد و از سوی آنها چنین تعبیر شد که تو اومدی چند تا مصاحبه با ما کردی و الان انتظار داری ما از تو برای خروج از کشور حمایت کنیم!
خب این برداشت برخی دوستان برای منی که عاشق کارم بودم واقعا فاجعه آمیز بود. من همین الان هم با وثیقه صد میلیونی با سه چهار تا سند فک و فامیل باید اینجا بمونم!و این در حالی است که اگر قرار بود انگل وار به این رسانه ها وصل بشوم که هان شهریور می رفتم و نمی گذاشتم پرونده اینقدر سنگین شود.

می بینید؟ طرف اصل مطلب را لو داده است. ولی آنقدر مشتاق است که حتی برایش سخت است که رفویش کند و اعتراف می کند که حالا هم ناراحت است که مجبور است اینجا بماند. به کسانی که شخصیت های آرمانی خود را در روزنامه نگاران می بینند خاطر نشان می کنم که آنها هم یک بخش از همین کثافت سیاسی هستند که وجود دارد. به هر حال به خاطر گذاشتن لوگوی مربوط به آزادی وبلاگ نویس ها هم اعتراف می کنم که اشتباه کردم اگرچه واقعا با آزادی نوشتن مخالف نیستم ولی تهوع آور است اگر کسی بخواهد به این بهانه و در واقع برای منافع شخصی به بیگانه خدمت کند.

-----------------------------------------------------
قبلا هم درباره لاطایلات عباس احمدی در گویا نوشته بودم. من تقریبا نوشته های نویسندگان ثابت گویا را که اکثرا در پیت تشریف دارند نمی خوانم. ولی بعضی تیترها مثل این تیتر (( یادداشتهای سفر کانادا)) چشمم را می زند. آدم از این پست تر و بی شعورتر نمی شود که هموطنان فقیرش را کور و کچل بخواند. واقعا هم به قول خودش تمام این بدبختی که داریم از این عوام است. وای به وقتی که این عوام همانند این حضرت آقا خودشان را خواص بدانند. واقعا! واقعا! راستی فقط تیتر احمقانه آن خزعبل نویس دیگر گویا (محمدی) را دیده ام که در مدح شو American Idol است. بیچاره ما!‌بیچاره ما!

پ.ن. یادم رفته بود غلتیدن محمد قوچانی شرق را به دامان هاشمی رفسنجانی به مطلب بالا اضافه کنم.